عزیه خانم خواهر بهاءاله در مورد وقایع پس از باز گشت بهاءاله از سلیمانیه به بغداد ،اسراری را افشا می کند که به عنوان یک شاهد بی نظیر خانگی از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
او با اطلاعات کامل از کلیه رویداد های مر بوط به بابیه از آغاز تا آن زمان و با دیدی عمیق و فطن وروانشناسی ویژه از شخصیت برادران خصوصا بهاءاله وقایع را تحلیل می نماید.
مواردی را که عزیه فاش می کند در چند فراز نقل می نمائیم.
پاچه خواری در مورد بوی پیاز !
داستان بوی پیاز ،داستان قشنگی است. چاپلوسی و پاچه خواری او نسبت به ازل به اندازه ایست که حتی حاضر نیست غذای ازل بوی پیاز بدهد!
غوغائی به راه می اندازد وناظر آشپزخانه را با شدت و حدت مورد توبیخ قرار می دهد که چرا از غذای حضرت ازل بوی پیاز می آید.دستور می دهد آن غذا را کنار گذاشته دوباره غذا بپزند و خودش منتظر می شود تا غذای بعدی حاضر شود و آن را برای ازل می فرستد و در این صورت آرام می گیرد!!
عبارات عزیه در این زمینه:
“…صحبت ما به طول انجامید وقت شام شد ایشان شام خواستند ما خواستیم برخیزیم منع کردند دوباره نشستیم که شام آوردند خورشی که با شام آوردند سبزی قورمه بود همینکه ایشان بخورش دست بردند و قدری خوردند به یک دفعه با کمال تغییر سر بر آورده با آنکه نظارت داشت متغیر شدند و سخت گفتند که این بوی پیاز چیست مگر شماها منع شدید حضرت را نشنیده اید . ناظر عرض کرد به سر شما که در این خورش پیاز ندارد شاید آن کاردی که با آن سبزی خرد کرده اند رایحه پیازی داده است : فرمودند: در خانه ای که حضرت تشریف دارند چرا باید پیاز د رآن خانه وارد شود اگر تاکنون برای حضرت شام نبرده اید نبرید که اگر رایحه پیاز به شامه حضرت برسد یقیناً شام میل نخواهند کرد شام نخوردند تا تدارک خورش برای حضرت کردند
آنوقت شام خوردیم که تا این درجه مراعات حال حضرت را به حسب ظاهر می نمودند. (ص۱۳)
به راستی به این بازیگری و نقش آفرینی بهاءالله باید آفرین گفت که فوج فوج از بابیان طرفدار برادرش ازل و مخالفان خود را بهمراه تیم ترورش کشتار می کند و جسد آنان را به دجله می ریزد و خون ها می ریزد آنوقت در نقش یک انسان مهربان به ازل حتی تحمل بوی پیاز از غذای برادرش را نمی کند و خود را عصبانی جلوه می دهد و تا غذای دیگری برای ازل درست نمی کنند و برای او نمی برند آرام نمی گیرد!… مرحبا به این همه دوروئی و بازیگری!
پاسخ :
کتابی به نام الفرقان الحق چاپ شده و در آن آیاتی از قرآن حذف شده چگونه این عمل با آیه 19 از سوره حجر سازگار است؟
اما درباره تحریف قرآن باید گفت: تحریف به معنای عدول از مواضع اصلی خودش، است. و در اصطلاح قرآنی به معنای زیاد کردن یا کم کردن سوره ای از قرآن آمده است.[2]
قرآنی که فعلا در دست ماست از زمان پیامبر(ص) تا کنون نسل به نسل،سینه به سینه به ما رسیده است، و آیات آن، چنان از اعجاز بلاغی و فصاحتی برخوردار است که احدی قادر نیست، آیه ای با آن مضمون و محتوای اضافه نماید. حتی در زمان عمر و عثمان که برای قرائت واحد قرآن، اجتماع کردند، بعضی ها آیه ای تلاوت می کردند و ادعا می کردند که در قرآن بوده و اضافه می کنیم. اما صحابه و حافظان قرآن با بررسی آیه ادعای عدم بلیغ بودن آن و نیاوردن دو شاهد آن را رد می کردند.
از گذشته دور تا کنون، افراد زیادی برای رویارویی با قرآن قد علم کردند و آیات و سوره هایی را به نگارش در آوردند و بعد از چند صباحی نارسایی و ناکارآمدی آن به وضوح برای مردم روشن شد هنر آن نیست که آیات قرآن را کم یا اضافه یا تبدیل نمائیم. بلکه هنر آن است که بتواند سوره ای همانند سوره قرآن با تمامی اعجاز فصاحت، بلاغت، ادبی، علمی و محتوای بلند آن و... به رشته تحریر درآورد در آن صورت می توان گفت: قرآن قابل تحریف است. در حالی که تا کنون با وجود ادعاهای زیاد، کسی نتوانسته، چنین سوره ای را بنویسید. و اگر هم کسی ادعا نماید مانند قرآن، کتابی نوشته است، با مقایسه ضمنی آن از لحاظ ساختار ادبی و شکلی و بلاغی و ... به ساختگی بودن آن پی میبرند.
برای مثال قرآن درباره قصاص و حکمت آن، تعبیر و تشبیه بسیار زیبا و دلنشین (ولکم فی القصاص حیوة)[3] «قصاص برای حیات شما است»؛ را به کار برده است و اعراب نیز پیش از اسلام تعبیری درباره قصاص داشتند که عبارت بود از: «القتل انفی للتقل»؛ کشتن مؤثرترین عامل برای از بین بردن کشتار است».
دانشمندان در مقایسه این دو جمله بیست امتیاز را برای آیه قرآن ذکر کرده اند؛ از جمله:
الف) کوتاهی کلمات و حروف؛ ب) بیان جامع و کامل با آوردن کلمة قصاص به جای قتل؛ چون قصاص شامل قتل، زخم، قطع عضو و ... نیز می شود در حالی که قتل تعبیر اعراب دو بار آمده است. د) آیه یاد شده بر اثبات استوار است و گفته اعراب بر نفی و روشن است که اثبات بر نفی برتری دارد؛ هـ) معارف گسترده ای در واژه «حیات» وجود دارد که در قتل نیست؛ مانند: 1) حیات اخلاقی جامعه؛ 2) حیات اجتماعی؛ 3. حیات فیزیکی که موجب حفظ جان دیگران خواهد بود 4) حیات فکری و عقلی که موجب رشد جامعه و عدالت به جای تعصب و جهل خواهد شد و... [4]؛ با وجود این شیوه بیانی و تشبیهات و کنایه های قرآن با شیوة بیانی اعراب از جهت ساختاری قابل مقایسه نیست.
اما اگر کسی آیاتی از قرآن را دارد باز هم نمی تواند قرآن واقعی را تحریف نماید، به سبب این که قرآن واقعی در سینه ها ضبط شده و خداوند نیز به واسطه حافظان و کاتبان و قاریان خود، قرآن، از کم شدن محافظت می نماید. «انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون،[5] همانا قرآن را فرستادیم، و حافظ آن نیز هستیم.»
وهابی ها نوسل به اولیای الهی و وسیله قرار دادن آنها نزد خداوند متعال را جایز نمی دانند و سیره عموم مسلمانان را در این باره انکار می کنند. گروه فتوای وهابیون در جواب سوالی از توسل پاسخ دادند: «توسل به پیامبر (ص) و غیر او از انبیا و صالحان جایز نیست.همچنین توسل به مقام آن حضرت(ص) و غیر او حرام است زیرا این عمل بدعت است و از پیامبر (ص) و از صحابه درباره آن حکمی نرسیده است.» (البدع و المحدثات وما لا اصل لهص ۲۶۵-۲۶۶) نقد افکار وهابیون درباره توسل: - توسل چیست؟توسل در لغت یعنی انجام دادن عملی که به سبب آن به خدا نزدیک شویم و اما در اصطلاح توسل آن است که بنده چیز یا شخصی را نزد خداوند واسطه قرار دهد تا او وسیله تقرب آن شخص به خدا گردد. - آیا هر توسلی حرام است؟ توسل به اولیای الهی به دو صورت انجام می گیرد: ۱.توسل به ذات آنها :مثلا انسان بگوید:خدایا من به پیامبرت محمد(ص) توسل می جویم که حاجت مرا روا کنی. ۲.توسل به مقام و مرتبه بلند آنان نزد خداوند: مثلا بگوید خدایا من مقام و حرمت محمد(ص) و حق او را نزد تو وسیله قرار می دهم که نیاز مرا برآورده سازی. وهابی ها در دو صورت توسل را حرام و بدعت می دانند بر خلاف روایات اسلامی و سیره مسلمانان که توسل به انبیا و اولیا را به هر دو نوعش اجازه می دهند. وقتی شیعه به پیامبر (ص) توسل می کند یا یکی از ائمه(ع) را زیارت می کند هرگز این تصور به ذهنش نمی آید که انها خدا و پروردگار او هستند بلکه در نظر او انها واسطه های فیض و حلقه های وصل و رابط بین خدا و بندگان او هستند. - دیدگاه روایات و سیره مسلمانان: * سیوطی در الدر المنثور از عمر بن خطاب نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود: وقتی آدم آن گناه را مرتکب شد سر بر آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به حق محمد از تو می خواهم که مرا بیامرزی....(مسند احمدج ۴ ص ۱۳۸) * در اسد الغابه می خوانیم:در آن سال که قحطی به اوج خود رسید عمر به وسیله عباس بن عبدالمطلب طلب باران کرد و خداوند به وسیله او آنان را سیراب نمود و زمین ها را خرم ساخت. عمر رو به مردم کرد و گفت:عباس وسیله ماست به سوی خدا و مقامی بلند نزد او دارد.(اسد الغابه ج ۱۳ ص ۱۱۱)